نویسنده: دنیل دنت

 

باورنده‌های واقعی به عنوان دستگاه‌های التفاتی

این وضعیت به روشنی مشتی درهم و برهم از اسنادهای «جدی» باور، اسنادهای تردیدآمیز باور، استعاره‌های سودمند آموزشی، شیوه‌ای از سخن گفتن و شاید بدتر از همه، مجموعه‌ای از دروغ‌های آشکار است. به نظر می‌رسد کار بعدی این است که دستگاه‌های التفاتی‌ای که واقعاً باور و میل دارند را از دستگاه‌هایی که برخورد با آنها به نحوی که گویی باور و میل دارند، برای ما سودمند است، تفکیک کنیم، اما این کار آب در ‌هاون کوبیدن است یا به طور دل‌بخواهی انجام می‌شود. فهم بهتر از پدیده‌ی باور با این ملاحظه آغاز می‌شود که حتی در بدترین این موارد، حتی هنگامی که به دلایل نادرست کاملاً اطمینان داریم که این راهبرد کارآمد است، به هر حال همچنان صادق است که این راهبرد دست کم اندکی کارآمد است. این یک واقعیت مهم است که این مجموعه از اشیا- یعنی مجموعه‌ی دستگاه‌های التفاق- را از مجموعه‌ی اشیایی که این راهبرد در مورد آنها اصلاً کارآمد نیست، جدا می‌کند، اما آیا واقعاً همین طور است؟ آیا تعریف ما از دستگاه التفاتی اصلاً چیزی را کنار می‌گذارد؟ برای مثال، به نظر می‌رسد که تریبون موجود در کلاس درسی، می‌تواند به عنوان یک دستگاه التفاتی تفسیر شود؛ دستگاهی کاملاً عقلانی که باور دارد در مرکز جهان متمدن قرار گرفته است (آن‌طور که برخی از شما ممکن است فکر کنید) و بیشتر از همه، میل دارد که در این مرکز بماند. این عامل عقلانی با چنین باور و میلی چه کاری باید انجام دهد؟ به وضوح اینکه در همان جا بماند؛ دقیقاً همان کاری که تریبون انجام می‌دهد. من رفتار تریبون را از موضع التفاتی با دقت پیش‌بینی می‌کنم، پس آیا تریبون یک دستگاه التفاتی است؟ اگر هست، پس هر چیز دیگری هم دستگاه التفاتی است.
چه چیزی تریبون را نامناسب می‌کند؟ در درجه‌ی نخست، این راهبرد در این مورد مناسب نیست، زیرا این راهبرد هیچ قدرت پیش‌بینانه‌ای که قبلاً نداشته‌ایم، به ما نمی‌دهد. ما از قبل می‌دانستیم که تریبون قرار است چه کار کند؛ یعنی هیچ کاری نمی‌کند و باورها و میل‌ها را به شیوه‌ای غیراصولی جفت و جور کردیم، اما در مورد انسان‌ها، حیوانات یا رایانه‌ها، وضعیت متفاوت است. در این موارد، اغلب تنها راهبرد عملی، راهبرد التفاتی است. این راهبرد قدرت پیش‌بینانه‌ای به ما می‌دهد که با هیچ روش دیگری نمی‌توانیم به دست آوریم، اما تأکید خواهم کرد که این تفاوت، ماهوی نیست، بلکه صرفاً تفاوتی است که محدودیت توانایی‌های ما را به عنوان دانشمند نشان می‌دهد. فیزیکدانِ همه چیزدانِ لاپلاسی، می‌تواند رفتار رایانه یا بدن زنده‌ی انسان را با این فرض که کاملاً محکوم قوانین فیزیک است، پیش‌بینی کند، بدون اینکه به روش‌های همراه با احتمال خطا و میان بر راهبردهای التفاتی یا طراحی نیازی داشته باشد. تفسیر التفاتی از یک ترموستات ساده برای کسانی که معلومات مکانیکی اندکی دارند، کمک حاضر و آماده و عمدتاً بی‌ضرری است، اما مهندسانی که میان ما هستند می‌توانند عملیات درونی ترموستات را بدون کمک گرفتن از انسان‌وارسازی آن کاملاً درک کنند. شاید درست باشد که باهوش‌ترین مهندسان به دست آوردن تصور واضحی از دستگاه‌های پیچیده‌تر را، مانند دستگاه رایانه‌ی اشتراک زمانی یا جست‌وجوگر فضایی دارای کنترل از راه دور، عملاً ناممکن می‌دانند مگر آنکه به موضع التفاتی بازگردیم (و این ابزارها را به این صورت بنگریم که می‌پرسند، می‌گویند، می‌کوشند و اجتناب می‌کنند، می‌خواهند و باور دارند) اما این صرفاً یک مورد پیشرفته‌تر از ضعف معرفتی انسان است. ما نمی‌خواهیم طبق این مبانی متغیر و کوته‌نظرانه، این مصنوعات را در کنار باورنده‌های واقعی- یعنی خودمان- طبقه‌بندی کنیم؛ می‌خواهیم؟
آیا تحمل نکردنی نیست که معتقد باشیم برخی از مصنوعات یا موجودات یا اشخاص از منظر یک مشاهده کننده باورنده هستند؛ اما از منظر یک مشاهده کننده‌ی باهوش‌ترِ دیگر اصلاً باورنده نیستند؟ این دیدگاه تقریر افراطی به خصوصی از تفسیرگرایی است و برخی تصور کرده‌اند که من این تقریر را با تأکیدم بر اینکه باور را باید بر اساس موفقیت راهبرد التفاتی نگریست، پذیرفته‌ام. باید اعتراف کنم که بیان من از این دیدگاه، گاهی موجب خوانش یاد شده است، ولی اکنون می‌خواهم آن را رد کنم. تصمیم برای اتخاذ موضع التفاتی آزاد است، اما اگر کسی بخواهد این موضع را اتخاذ کند، واقعیات مربوط به موفقیت یا شکست این موضع کاملاً عینی هستند.
تا زمانی که راهبرد التفاتی مطرح است، ابزار فوق‌العاده قدرتمندی برای پیش‌بینی است؛ واقعیتی که عمدتاً به سبب تمرکز نوعی ما بر مواردی که این راهبرد در آنها منجر به نتایج مشکوک یا اعتماد‌ناپذیر می‌شود، پنهان می‌ماند؛ برای مثال، پیش‌بینی حرکات را در بازی شطرنج در نظر بگیرید. می‌توان دید که آنچه شطرنج را بازی جالبی می‌کند، پیش‌بینی ناپذیری حرکات رقیب است، بجز در مواردی که حرکات «اجباری» باشند؛ یعنی مواردی که به وضوح بهترین حرکت وجود داشته باشد که معمولاً حرکتی است که چندان بد نیست، اما این پیش‌بینی‌ناپذیری زمانی وجود دارد که شخصی درمی‌یابد که در یک وضعیت معمولی شطرنج، حرکات ممکن و کاملاً جایز بسیار فراوانی وجود دارند، اما تنها اندکی- شاید نیم دوجین- حرکت وجود دارند که در مورد آنها چیزی برای گفتن وجود دارد و در نتیجه، حرکات محتمل اندکی مطابق با راهبرد التفاتی وجود دارند. حتی جایی که راهبرد التفاتی نمی‌تواند حرکت واحدی را که دارای بالاترین احتمال است، تمیز دهد، می‌تواند به طور قابل توجهی از تعداد گزینه‌های موجود بکاهد.
همین ویژگی زمانی که راهبرد التفاتی در موارد «جهان واقعی» به کار می‌رود، نمایان است؛ برای مثال، این راهبرد به نحو فاحشی در پیش‌بینی تصمیم‌های دقیق خرید و فروش مبادله کنندگان سهام یا ادامه‌ی کلماتی را که یک سیاست‌مدار هنگام ارائه‌ی یک سخنرانی برنامه‌ریزی شده ادا می‌کند، ناموفق است، اما اطمینان شخصی در مورد پیش‌بینی‌های غیرمشخص‌تر می‌تواند بسیار بالا باشد؛ مانند اینکه یک مبادله کننده‌ی خاص امروز سهام آب و برق نخواهد خرید یا این سیاست‌مدار در کنار اتحادیه‌ها و علیه حزب خودش، موضع‌گیری خواهد کرد. ناتوانی در پیش‌بینی توصیف‌های جزئی اعمال، از منظر دیگری نقطه‌ی قوت راهبرد التفاتی است، زیرا خنثی بودن در مورد جزئیات عمل به شخص اجازه می‌دهد که از راهبرد التفاتی در موارد پیچیده مانند پیش‌بینی‌های زنجیره‌ای استفاده کند. (1) فرض کنید وزیر خارجه ایالات متحده اعلام می‌کند که جاسوس مزدور کا. گ. ب بوده است. چه رویداد منحصر به فردی! چقدر تبعات آن پیش‌بینی‌ناپذیرند! اما در واقع، می‌توانیم تبعات متعددی را پیش‌بینی کنیم که خیلی جالب نیستند، اما کاملاً برجسته‌اند. رئیس جمهور با سایر اعضای کابینه تشکیل جلسه خواهد داد و همه‌ی آنها از تصمیم او مبنی بر خلع وزیر از وزارت خارجه تا زمان حصول نتایج بررسی‌های گوناگون روان پزشکی و سیاسی پشتیبانی خواهند کرد و همه‌ی اینها در یک نشست خبری، برای افرادی گزارش خواهد شد که گزارش‌هایی را خواهند نوشت، سرمقاله‌هایی در مورد این گزارش‌ها نظر خواهند داد، این سرمقاله‌ها را کسانی خواهند خواند، نامه‌هایی را به سردبیر خواهند نوشت و مانند اینها. هیچ یک از اینها پیش‌گویی متهورانه نیستند، اما توجه داشته باشید که مسیری از علیت را در زمان و مکان توصیف می کنند که نمی‌تواند در هیچ توصیفی به وسیله‌ی هیچ یک از حیطه‌های عملی تصورپذیر فیزیک یا زیست‌شناسی پیش‌بینی شود.
قدرت راهبرد التفاتی را می‌توان به کمک یک انتقاد که ابتدائاً رابرت نوزیک (2) چند سال پیش آن را مطرح کرد، دقیق‌تر دریافت. طبق پیشنهاد نوزیک، فرض کنید موجوداتی با هوش بسیار برتر- برای مثال از مریخ- قرار است بر ما نازل شوند و فرض کنید که ما برای آنها همانند ترموستات ساده برای مهندسان باهوش هستیم؛ یعنی فرض کنید که آنها برای پیش‌بینی رفتار ما با تمام جزئیات، نیازی به موضع التفاتی و حتی موضع طراحانه ندارند. آنها را می‌توان ابرفیزیکدانان لاپلاسی دانست که، برای مثال، می‌توانند فعالیت وال‌استریت را در سطح خرد فیزیکی درک کنند. در حالی که ما دلال‌ها و ساختمان‌ها و سفارش‌های فروش و مزایده را می‌بینیم، مجموعه‌ی وسیعی از ذرات ریز اتمی را می‌بینند که در اطراف در حال گردش‌اند و آنها چنان فیزیکدانان خوبی هستند که می‌توانند پیش‌بینی کنند کدام علایم جوهری در هر روز روی نوار کاغذی که عنوان «میانگین نهایی صنایع داو جونز» را دارد، چاپ خواهند شد. آنها می‌توانند رفتارهای جزئی همه‌ی اجسام متحرک و گوناگونی را که مشاهده می‌کنند بدون اینکه آنها را دستگاه‌های التفاتی بدانند، پیش‌بینی کنند. در این صورت، آیا حق داریم که بگوییم ما از منظر آنها اصلاً باورنده نیستیم (همانند یک ترموستات ساده)؟ در این صورت جایگاه ما به عنوان باورنده امری عینی نیست، بلکه امری وابسته به ناظر است، البته به این شرط که آن ناظر هم حدود عقلی مشترکی با ما داشته باشد.
مریخی‌های فرضی ما شاید بتوانند آینده‌ی نژاد بشر را با روش‌های لاپلاسی پیش‌بینی کنند، اما اگر افزون بر این، ما را دستگاه‌هایی التفاتی ندانند، امری کاملاً عینی را از قلم می‌اندازند: الگوهایی در رفتار انسان که از منظر التفاتی و فقط از همین منظر، توصیف‌پذیرند و از تعمیم‌ها و پیش‌بینی‌هایی پشتیبانی می‌کنند. مثال خاصی را در نظر بگیرید که مریخی‌ها در آن یک دلال سهام را مشاهده می‌کنند که تصمیم گرفته است 500 سهام جنرال موتورز را سفارش دهد. آنها حرکات دقیق انگشت‌های او را هنگام تماس گرفتن با تلفن و ارتعاشات دقیق تارهای صوتی او را هنگام سفارش دادن، پیش‌بینی می‌کنند، اما اگر مریخی‌ها در نیابند که الگوهای مختلف فراوان و نامحدودی از حرکات انگشت و ارتعاشات تارهای صوتی- حتی حرکات افراد مختلف فراوان و نامحدودی- می‌توانند جایگزین جزئیات بالفعل شوند بدون اینکه در عملیات بعدی بازار اختلالی ایجاد کنند، نتوانسته‌اند یک الگوی واقعی را در جهانی که مشاهده می‌کنند، دریابند. همان‌طور که انواع فراوان و نامحدودی از دوشاخه‌ی جرقه‌زن بودن وجود دارد، و شخص نمی‌فهمد که یک موتور احتراق درونی چیست مگر اینکه بفهمد انواع گوناگونی از ابزارهای مختلف می‌توانند وارد دوشاخه شوند، بدون اینکه بر عمل موتور تأثیر بگذارند. بنابراین روش‌های فراوان و نامحدودی برای سفارش دادن 500 سهام جنرال موتورز وجود دارد و دوشاخه‌های مشترکی وجود دارند که هر یک از این روش‌ها از طریق آنها تقریباً همان اثری را ایجاد می‌کنند که دیگری پدید می‌آورد. گویا نقاط محوری مشترک هم وجود دارند که در آنها روشی که افراد در پیش می‌گیرند به این بستگی دارد که آیا آنها باور دارند که p یا میل دارند که A و به هیچ یک از روش‌های فراوان و نامحدود دیگری هم که ممکن است مشابه یا متفاوت باشند، بستگی ندارد.
در ادامه‌ی تخیل مریخی پیش گفته، فرض کنید که یکی از مریخی‌ها قرار است با یک زمینی مسابقه‌ی پیش‌بینی بدهد. زمینی و مریخی قسمت خاصی از یک تعامل فیزیکی محلی را مشاهده می‌کنند (و یکدیگر را نیز در حال مشاهده، مشاهده می‌کنند). از منظر زمینی، آنچه مشاهده شده از این قرار است: تلفن در آشپزخانه‌ی خانم گاردنر زنگ می‌زند. او پاسخ می‌دهد و این را می‌گوید: «اوه! سلام عزیزم. زود به خانه می‌آیی؟ همین ساعت؟ رئیس را هم برای شام می‌آوری؟ پس سر راه، یک شیشه نوشیدنی بخر و با احتیاط رانندگی کن.» . زمینی ما براساس این مشاهده، پیش‌بینی می‌کند که یک خودروی فلزی بزرگ و با تایرهای لاستیکی تا یک ساعت بعد در آنجا متوقف می‌شود، دو نفر از آن خارج می‌شوند که یکی از آنها یک کیسه‌ی مقوایی در دست خواهد داشت که محتوی یک بطری نوشیدنی است. شاید این پیش‌بینی تا حدی با احتمال خطا همراه باشد، اما می‌توان تا حدی به همه‌ی اینها مطمئن بود. مریخی هم همین پیش‌بینی را می‌کند، اما باید اطلاعات بیشتری درباره‌ی تعداد زیادی از تأثیر و تأثرها به دست آورد؛ تأثیر و تأثراتی که تا جایی که می‌داند، زمینی به کلی از آنها بی‌خبر است؛ برای مثال، کاهش سرعت خودرو در چهارراه الف، پنج مایل دورتر از خانه که اگر این کاهش سرعت نبود، تصادفی با خودروی دیگری روی می‌داد. مریخی به زحمت نحوه‌ی تصادف آنها را چند صد متر آن طرف‌تر محاسبه کرده است. کار زمینی همانند جادو به نظر می‌رسد! زمینی از کجا فهمید که انسانی که از ماشین خارج شد و بطری را در مغازه خرید، دوباره به ماشین برمی‌گردد؟ درست از آب درآمدن پیش‌بینی زمینی با همه‌ی اتفاقات پیش‌بینی نشده، تقاطع‌ها و فرعی‌های مسیر که مریخی جدول همه‌ی آنها را ترسیم کرده است، برای کسانی که فاقد راهبرد التفاتی هستند، شگفت‌انگیز و توضیح‌ناپذیر به نظر می‌رسد، درست همانند حتمیت مقدر ملاقات در سامراء. قائلان به قضا و قدر- برای نمونه، طالع‌بینان- معتقدند که الگویی در امور انسانی وجود دارد که نمی‌توان آن را متوقف کرد و در هر صورت، خود را تحمیل می‌کند؛ یعنی فرقی ندارد که قربانیان چگونه برنامه‌ریزی و پیش‌بینی می‌کنند و مهم نیست چگونه در زنجیرهایشان تقلا می‌کنند. این قائلین به قضا و قدر اشتباه می‌کنند، اما تقریباً درست می‌گویند. الگوهایی در امور انسانی وجود دارند که خود را تحمیل می‌کنند، اما نه به صورت توقف‌ناپذیر، بلکه با نیروی فراوان؛ این الگوها اختلال‌ها و تغییرات فیزیکی را که شاید تصادفی دانسته شوند، از سر راه بر می‌دارند؛ اینها الگوهایی هستند که ما آنها را براساس باورها، میل‌ها و قصدهای عامل عقلانی توصیف می‌کنیم.
بی‌شک، شما متوجه یک نقص جدی در آزمون فکری ما خواهید شد که شما را پریشان می‌کند. فرض شده است که مریخی رقیب زمینی خود را موجود هوشمندی همانند خود تلقی می‌کند؛ موجودی که ارتباط با او ممکن است، موجودی که می‌توان با او شرط بست و مسابقه داد. خلاصه، موجودی که باور (مانند باوری که در پیش‌بینی‌اش بیان کرد) و میل (مانند میل به بردن مسابقه‌ی پیش‌بینی) دارد، پس اگر مریخی این الگو را در یک زمینی می‌بیند، چگونه ممکن است که نتواند آن را در سایر زمینی‌ها ببیند؟ مثال خود را به عنوان بخشی از حکایت، می‌توانیم با این فرض تقویت کنیم که زمینی ما زیرکانه زبان مریخی را یاد گرفته است (که از طریق نوسان‌های اشعه‌ی X منتقل می‌شود) و خود را به صورت یک مریخی درآورده است، او روی نژادپرستی این فضایی‌های باهوش حساب کرده تا به او اجازه دهند به عنوان یک دستگاه التفاتی وارد شود، بدون اینکه اسرار انسان‌های هم نوعش را برملا کند. شاید این ضمیمه به ما کمک کند تا از پس پیچشی که در داستان وجود دارد، برآییم، اما شاید نکته‌ای را که می‌خواهیم از آن به دست آوریم، دچار ابهام کند؛ یعنی اجتناب‌ناپذیری [اتخاذ] موضع التفاتی در مورد خود او و موجودات هوشمند هم نوعش. خود این اجتناب‌ناپذیری به علایق بستگی دارد؛ برای مثال، کاملاً ممکن است که در مورد یک موجود هوشمند- از جمله خودمان- موضعی فیزیکی اتخاذ کنیم، بدون آنکه هم زمان موضع التفاتی را حداقل در مورد خودمان و نیز سایر هم نوعان خود کنار بگذاریم، اگر برای مثال، قصد داشته باشیم که بفهمیم آنها چه می‌دانند (نکته‌ای که استوارت همپشایر (3) در چند نوشته‌اش آن را قویاً بیان کرده است). شاید بتوانیم فرض کنیم که مریخی‌های ابرهوشمند نتوانند دریابند که ما دستگاه‌های التفاتی هستیم، ولی نمی‌توانیم فرض کنیم که آنها فاقد مفاهیم لازم هستند. (4) اگر آنها مشاهده، نظریه‌پردازی، پیش‌بینی و مفاهمه می‌کنند، خودشان را دستگاه‌های التفاتی می‌دانند. (5) اگر آنها موجودات هوشمندی هستند، باید الگوهایی هم برای توصیف وجود داشته
باشد؛ خواه فهمیدن آنها برای ما مهم باشد و خواه نباشد.
مهم است که واقعیت عینی الگوهای التفاتی را که در فعالیت‌های موجودات هوشمند تشخیص‌پذیر است، دریابیم، اما این هم مهم است که نقص‌های موجود در این الگوها را دریابیم. واقعیت عینی این است که راهبرد التفاتی به همان خوبی‌ای کار می‌کند که می‌کند، که کامل هم نیست. هیچ کس کاملاً عقلانی، کاملاً نافراموش کار، همیشه حواس جمع یا آسیب‌ناپذیر در برابر خستگی، اختلال یا نقص در طراحی نیست. این وضعیت ناگزیر به شرایطی منجر می‌شود که راهبرد التفاتی قدرت توصیف آنها را ندارد، همان‌طور که آسیب فیزیکی به مصنوعات مانند تلفن یا خودرو، ممکن است توصیف آنها را براساس واژگان طراحانه‌ی متعارف آن مصنوعات ناممکن سازد. شما چگونه نمودار کلی سیم‌کشی یک آمپلی فایر صوتی را که بخشی از آن ذوب شده است، ترسیم می‌کنید یا چگونه حالت برنامه‌ی رایانه‌ای را که خوب کار نمی‌کند، توصیف می‌کنید؟ حتی در خفیف‌ترین و آشناترین موارد آسیب‌شناسی (6) شناختی که در آنها برای مثال، به نظر می‌رسد افراد باورهای متناقضی دارند یا خودفریبی می‌کنند، قواعد تفسیر راهبرد التفاتی نمی‌توانند حکم روشن و ثابتی درباره‌ی باورها و میل‌هایی که باید به یک شخص اسناد داد، به دست دهند.
حال یک دیدگاه واقع‌گرایانه‌ی قوی درباره‌ی باورها و میل‌ها ادعا می‌کند که در این موارد، شخص مورد بحث واقعاً باورها و میل‌های خاصی دارد که راهبرد التفاتی آن طور که توصیف کردم، اصلاً نمی‌تواند آنها را تشخیص دهد. براساس نوع ملایم‌تری از واقع‌گرایی که من از آن طرفداری می‌کنم، هیچ واقعیتی درباره‌ی اینکه شخص در این موارد منحط، دقیقاً چه باورها و میل‌هایی دارد وجود ندارد، اما این موضع به معنای تسلیم در برابر نسبی‌گرایی یا سابجکتیویسم
نیست، زیرا اینکه چه زمان و چرا هیچ واقعیتی وجود ندارد، خود به واقعیت عینی مربوط است. براساس این دیدگاه، حتی می‌توان به نسبیت در برابر علایق در اسناد باور اذعان کرد و پذیرفت که برای مثال، با توجه به علایق گوناگونِ فرهنگ‌های مختلف، باورها و میل‌هایی که یک فرهنگ به یک عضو اسناد می‌دهد، ممکن است کاملاً با باورها و میل‌هایی که فرهنگ دیگری به همان شخص اسناد می‌دهد، متفاوت باشد، اما با این فرض که در مورد خاصی چنین باشد، واقعیات دیگری در این باره وجود خواهند داشت که هر یک از راهبردهای التفاتیِ رقیب چقدر خوب می‌توانند در پیش‌بینی رفتار آن شخصی کارآمد باشند. می‌توانیم پیشاپیش مطمئن باشیم که هیچ تفسیر التفاتی‌ای از یک فرد به طور کامل کارآمد نیست و ممکن است دو طرح رقیب تقریباً به یک اندازه خوب و بهتر از هر طرح دیگری باشند که می‌توانیم به آن بیندیشیم. اینکه این مطلب درست است خود چیزی است که ممکن است درباره‌اش واقعیتی وجود داشته باشد. وجود عینی یک الگو (با هر نقصی که دارد) وجود عینی یک الگوی دیگر را (با هر نقصی که دارد) نفی نمی‌کند.
مشکل تفسیرهای کاملاً متفاوت با تضمین‌های معادل از سوی راهبرد التفاتی به لحاظ نظری مهم است و شاید بهتر است بگوییم به لحاظ متافیزیکی مهم است، اما همین که توجه خود را به بزرگ‌ترین و پیچیده‌ترین دستگاه التفاتی‌ای که می‌شناسیم- یعنی انسان- محدود کنیم، (7) این مشکل را می‌توان عملاً نادیده گرفت.
من تا اینجا بر شباهت ما با صدف و ترموستات تأکید کرده‌ام تا بر دیدگاهی درباره‌ی جایگاه منطقی اسناد باور تأکید کنم، اما اکنون زمان آن فرارسیده است که به تفاوت‌های آشکار میان آنها اذعان کنم و بگویم که از این تفاوت‌ها چه چیزی می‌توان به دست آورد. این ادعای نادرست باقی می‌ماند: باورنده‌ی واقعی بودنِ چیزی به تمامی این است که دستگاهی باشد که رفتارش به طور اعتمادپذیری از طریق راهبرد التفاتی پیش‌بینی‌پذیر است و در نتیجه، واقعاً و به درستی باور داشتن به اینکه p (به ازای هر گزاره‌ی p) به تمامی این است که شیء یک دستگاه التفاتی باشد که در بهترین (پیش‌بینانه‌ترین) تفسیر، p باور آن است، اما همین که توجه خود را به دستگاه‌های التفاتیِ واقعاً جالب و چند منظوره معطوف می‌کنیم، درمی‌یابیم که این معیارِ ظاهراً سطحی و ابزارانگارانه برای باور، قید سخت‌گیرانه‌ای را در مورد ساختار درونی یک باورنده‌ی واقعی در نظر می‌گیرد و بدین ترتیب، در نهایت تقریری قوی از باور ارائه می‌دهد.
ترموستات ساده را به عنوان مثالی پیش پا افتاده از یک دستگاه التفاتی که تنها برای لحظه‌ای می‌تواند توجه ما را به خود جلب کند، در نظر بگیرید. اگر با همین ضیق ادامه دهیم، شاید بپذیریم که ظرفیت داشتن تقریباً نیم دوجین باور مختلف و میل‌های کمتری را به آن نسبت دهیم؛ ترموستات می‌تواند باور داشته باشد که اتاق بیش از حد سرد یا بیش از حد گرم است، اینکه دیگ بخار روشن یا خاموش است و اینکه اگر بخواهد اتاق گرم‌تر شود، باید دیگ بخار را روشن کند و غیره، اما این کار چیزهای بیش از اندازه‌ای را وارد ترموستات می‌کند؛ برای مثال، ترموستات مفهومی از گرما یا دیگ بخار ندارد، پس فرض کنید که ما باورها و میل‌های آن را تفسیر زدایی می‌کنیم: می‌تواند باور داشته باشد که A بیش از حد F یا بیش از حد G است و اگر می‌خواهد A بیشتر F باشد، باید K را انجام دهد و غیره. به هر صورت، با الحاق سازوکار کنترل ترموستاتی به ابزارهای ورودی و مختلف، می‌توان کاری کرد که برای مثال، میزان آب در یک مخزن یا سرعت قطار تنظیم شود. الحاق ترموستات به یک «مبدل» حساس کننده‌ی گرما و یک دیگ بخار پیوند بسیار ضعیفی با جهان است؛ ضعیف‌تر از آن که معناشناسی غنی‌ای به حالات باورگون آن ببخشد.
ولی فرض کنید که ما این شیوه‌های الحاق را غنی‌تر کنیم؛ برای مثال، فرض کنید که بیش از یک راه برای یادگیری درباره‌ی دما به آن می‌دهیم. نوعی چشم به آن می‌دهیم که می‌تواند ساکنان به هم چسبیده و لرزان اتاق را تشخیص دهد و گوشی که می‌توان به آن گفت که چقدر سرد است. برخی اطلاعات جغرافیایی را به آن می‌دهیم تا اگر بفهمد که موقعیت زمانی- مکانی دسامبر در وینیپِگ است، بتواند نتیجه بگیرد که احتمالاً در مکان سردی قرار دارد. البته دادن یک دستگاه بینایی چندمنظوره و کلی به آن- نه صرفاً یک تشخیص دهنده‌ی اشیای لرزان- مستلزم پیچیدگی‌های فراوانی در ساختار درونی آن است. فرض کنید که ما به این دستگاه تنوع رفتاری بیشتری می‌دهیم: سوخت دیگ بخار را انتخاب می‌کند، آن را از ارزان فروش‌ترین و مورد اعتمادترین فروشنده می‌خرد، منفذهای در و پنجره را بررسی می‌کند و مانند اینها. این وضعیت جنبه‌ی دیگری را به پیچیدگی درونی می‌افزاید و در واقع، به حالات باورگون جزئی کار بیشتری برای انجام دادن می‌دهد، بدین صورت که موقعیت‌های بیشتر و متفاوت‌تری برای آنها فراهم می‌کند تا به عنوان مقدماتی برای استدلال بیشتر عمل کنند. تأثیر انباشتی غنی‌سازی روابط میان ابزار و جهانی که در آن قرار دارد عبارت است از غنی‌سازی معناشناسی محمول‌های ساختگی (8) F وG و غیره. هرچه بیشتر از این امور به آن بیفزاییم، ابزار ما برای کار به عنوان ساختار کنترلی هر چیزی غیر از دستگاه نگهداری دمای اتاق چندان مناسب نخواهد بود. شیوه‌ای صوری‌تر برای گفتن همین مطلب بدین ترتیب است: مجموعه‌ی مدل‌هایی که به نحو تمیزناپذیری دستگاه صوری‌ای را که در حالات درونی آن تجسم یافته است، برآورده می‌کنند، با افزودن این پیچیدگی‌ها کوچک‌تر و کوچک‌تر می‌شود؛ هر چه بیشتر بیفزاییم، معناشناسی دستگاه غنی‌تر یا پرزحمت‌تر یا خاص‌تر خواهد شد تا اینکه سرانجام به دستگاه‌هایی می‌رسیم که تفسیر معناشناختی واحدی برای آن عملاً (نه هرگز علی‌الاصول) مشخص شده است. (9) در اینجا می‌توانیم بگوییم که این ابزار (یا حیوان یا شخص) باورهایی درباره‌ی گرما و درباره‌ی همین اتاق و غیره دارد، نه فقط به سبب موقعیت بالفعل دستگاه و عملکرد آن در جهان، بلکه به سبب اینکه نمی‌توانیم موقعیت دیگری را تصور کنیم که دستگاه بتواند در آن قرار گیرد و کارآمد باشد.
ترموستات ساده‌ی اصلی ما حالتی داشت که آن را باور درباره‌ی یک دیگ بخار خاص از این جهت که روشن یا خاموش است خواندیم. چرا درباره‌ی این دیگ بخار؟ خُب، این باور درباره‌ی چه دیگ بخار دیگری می‌تواند باشد؟ این باور درباره‌ی این دیگ بخار است، زیرا به این دیگ بخار بسته شده است. (10) با توجه به پیوند علّی واقعی- هر چند حداقلی- با جهانی که از قضا در کار است، می‌توانیم برای حالتی از این ابزار (نوعی از) معنا و شرایط صدق فراهم کنیم، اما در مجموع بسیار آسان است که پیوند حداقلی متفاوتی را جایگزین کنیم و معنای (به معنای تضعیف) آن حالت درونی را کاملاً تغییر دهیم، اما با غنای حسی بیشتر دستگاه و تنوع رفتاری بیشتر آن، این جایگزینی‌ها در پیوندهای بالفعل دستگاه با جهان سخت‌تر و سخت‌تر می‌شوند، بدون اینکه سازمان خود دستگاه تغییری کند. اگر محیط دستگاه را تغییر دهید، دستگاه متوجه خواهد شد و در پاسخ، تغییری در حالت درونی خود ایجاد خواهد کرد. یک محدودیت دوطرفه از خاص شدگی فزاینده میان ابزار و محیط به وجود خواهد آمد. اگر ابزار را در هر حالتی ثابت کنید، ابزار مستلزم همان محیط خاصی خواهد بود که می‌تواند در آن درست عمل کند (شما دیگر نمی‌توانید آن را به آسانی از تنظیم دما به تنظیم سرعت یا هر چیز دیگری منتقل کنید)، اما اگر همزمان حالتی را که در آن است، ثابت نکنید، بلکه آن را در محیط متفاوتی قرار دهید، ضمیمه‌های حسی آن، آن‌قدر حساس خواهند بود که پاسخ مناسبی به تغییر بدهند و دستگاه را به حالت جدیدی منتقل کنند که در محیط جدید به طور مؤثر عمل کند. راه آشنایی برای اشاره به این رابطه‌ی تنگاتنگ که می‌تواند میان ساختار یک دستگاه و محیط آن برقرار باشد، وجود دارد؛ شما می‌گویید که اندام‌واره دائماً محیط را منعکس می‌کند یا اینکه بازنمودی از محیط در سازمان دستگاه وجود دارد یا در آن مضمر است.
این‌گونه نیست که ما باورها و میل‌ها را تها به اشیایی اسناد دهیم (یا باید اسناد دهیم) که بازنمودهای درونی را در آنها می‌یابیم، بلکه وقتی شیئ را کشف می‌کنیم که راهبرد التفاق در مورد آن کارآمد است، می‌کوشیم تا بعضی از حالات یا فرایندهای درونی آن را به بازنمودهای درونی تفسیر کنیم. آنچه ویژگی درونی چیزی را یک بازنمایی می‌کند، تنها می‌تواند نقش آن در تنظیم رفتار یک دستگاه التفاتی باشد.
حال علت تأکید بر شباهت ما با ترموستات باید روشن شده باشد. هیچ لحظه‌ی جادویی‌ای در انتقال از یک ترموستات ساده به دستگاهی که واقعاً بازنمودهای درونی از جهان اطرافش دارد، وجود ندارد. ترموستات یک بازنمود حداقلی از جهان دارد، ترموستات‌های پیچیده‌تر بازنمودهای پیچیده‌تری از جهان دارند، روبات‌های پیچیده‌تر که به کارهای خانه کمک می‌کنند، بازنمودهای همچنان پیچیده‌تری از جهان دارند. سرانجام، به خود ما می‌رسید. ما چنان به صورت چندگانه و پیچیده با جهان مرتبطیم که تقریباً هیچ جایگزینی‌ای ممکن نیست، هرچند به روشنی در یک آزمون فکری، تصورپذیر است. هیلری پاتنم سیاره‌ی زمین همزاد را تصور می‌کند که چنان شبیه زمین است که حتی شماره‌ی روی کفش همزاد همسایه‌ی شما در زمین همزاد یکسان است، اما در برخی ویژگی‌ها با زمین متفاوت است که پایین‌تر از آستانه‌ی تشخیص شما قرار دارند. (آنچه در زمین همزاد، آب نامیده می‌شود ترکیب شیمیایی متفاوتی دارد.) اگر شما بی درنگ به زمین همزاد برده شوید و جای شما با همزادتان عوض شود، متوجه هیچ چیز نخواهید شد، درست همانند دستگاه کنترل ساده که نمی‌داند در حال تنظیم دماست یا سرعت یا حجم آب یک مخزن است. طرح زمین‌های همزادِ کاملاً متفاوت برای چیزی به سادگی و بی‌حسی یک ترموستات آسان است، اما ساختار درونی شما شرایط سخت‌تری را برای جایگزینی می‌طلبد. زمین شما و زمین همزاد باید بدل واقعی هم باشند وگرنه حالت شما هنگام رسیدن به زمین همزاد به شدت تغییر می‌کند.
حال وقتی شما باور دارید که دیگ بخار روشن است، باورهای شما درباره‌ی کدام دیگ بخار است؟ چرا درباره‌ی دیگ زیرزمین خانه‌ی شما باشد (نه مثلاً، دیگ همزاد در زمین همزاد)؟ باورهای شما درباره‌ی کدام دیگ بخار دیگر خواهند بود؟ تکمیل تفسیر معناشناختی باورهای شما و تثبیت مرجع‌های باورهای شما همانند مورد ترموستات، نیازمند واقعیاتی درباره‌ی جایگاه بالفعل شما در جهان است. اصول و مسائل تفسیری که هنگام اسناد باور به افراد کشف می‌کنیم، همان اصول و مسائلی هستند که هنگام ملاحظه‌ی مسئله‌ی مضحک و در عین حال، خوشبختانه ساده‌ی اسناد باور به ترموستات کشف می‌کنیم. تفاوت‌ها به درجات مربوط‌اند، اما چنان درجات بزرگی که فهم ساختار درونی یک دستگاه التفاتی ساده مبنای کمی به ما برای فهم ساختار درونی یک دستگاه التفاتی پیچیده مانند انسان، می‌دهد.

پی‌نوشت‌ها:

1- See: "On Giving Libertarians What They Say They Want,” Brainstorms.
2- Robert Nozick.
3- Stewart Hampshire.
4- یکی از حاضران در آکسفورد تذکر داد که اگر مریخی، زمینی را از موضع فیزیکی خود تحت نظر داشته باشد (امکانی که من صریحاً آن را نفی نکرده‌ام)، از پیش‌بینی زمینی شگفت زده نخواهد شد، بلکه او در واقع، همان الگویی از نوسان‌های اشعه‌ی X را پیش‌بینی خواهد کرد که زمینی‌ای که با مریخی سخن می‌گوید، آن را به وجود می‌آورد. درست است، اما در همان حال که مریخی نتایج محاسبات خود را یادداشت می‌کند، پیش‌بینی او از پیش‌بینی زمینی، کلمه به کلمه‌ی مریخی، همانند لوح جفر ظاهر می‌شود و آنچه برای او حیرت‌آور است، این است که چگونه این سازوکار- یعنی پیش‌بینی کننده‌ی زمینی- همانند یک مریخی لباس پوشیده و می‌تواند جمله‌ی مریخی صادق خود را بیان کند، در حالی که هیچ اطلاعاتی از رویدادهایی که مریخی برای پیش‌بینی‌اش درباره‌ی خودرویی که قرار است بیاید و به آنها نیاز داشته، ندارد.
5- آیا امکان ندارد که موجودات هوشمندی وجود داشته باشند که از ارتباط، پیش‌بینی، مشاهده و ... استفاده نمی‌کنند؟ شاید موجودات شگفت‌انگیز، باهوش و آسیب‌ناپذیری وجود داشته باشند که فاقد این گونه اعمال‌اند، اما من نمی‌دانم چه چیزی موجب می‌شود که ما آنها را هوشمند بنامیم.
6- pathology.
7- تمثیل رمزنگاری جان مک‌کارتی به خوبی این نکته را بیان می‌کند. هرچه مجموعه‌ی رمز مکتوب بزرگ‌تر باشد، احتمال کمتری برای رمزگشایی دوگانه و به طور نظام‌مند نامرتبط، وجود خواهد داشت. برای بحثی بسیار سودمند درباره‌ی اصول و پیش فرض‌های موضع التفاتی که در مورد ماشین‌ها که به صراحت ترموستات را در بر می‌گیرد، به کار می‌روند، مقاله‌ی مک‌کارتی را ببینید:
McCarthy, “Ascribing Mental Qualities to Machines," Philosophical Perspectives on Artificial Intelligence, 1979.
8- dummy predicate.
9- پتریک هِیِس (Patrick Hayes) درباره‌ی این کاربرد نظریه مدل تارسکی در معناشناسی بازنمود ذهنی بحث کرده است:
"The Naive Physics Manifesto,” (forthcoming) in Donald Michie (ed.), Expert Systems in the Micro-Electronic Age, Edinburgh, 1979, pp. 242-70.
10- در واقع، این دیدگاه ریشه‌ی گونه‌ای از دیدگاه‌های مختلفی است که در مجموع با عنوان باور معطوف به واقع (de re) در کنار هم قرار می‌گیرند. اگر کسی از این ایده به اجزای آن برسد، بهتر می‌تواند مشکلات آنها و نحوه‌ی اصلاح آنها را دریابد.

منبع مقاله :
پوراسماعیل، یاسر؛ (1393)، نظریه حذف‌گرایی در فلسفه ذهن، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اول.